از همــــــــــه جـــــــــــا
علمی - آموزشی
نگارش در تاريخ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:ملا نصرالدین,گدا,طلا,نقره,بازاریابی,استراتژیک, توسط سروش منتظری

حکایتی زیبا از زمانه ما

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی و حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب می‌کرد. تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از این که ملا نصرالدین را آن طور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه ی طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد:
ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه ی طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.
 
شرح حکایت ۱ (دیدگاه بازاریابی استراتژیک)
ملا نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کم‌ تر و ترویج، کسب و کار «گدایی» خود را رونق می‌بخشد.
او از یک طرف هزینه ی کمتری به مردم تحمیل می‌کند و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌کند که به او پول بدهند .
 
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 78
بازدید کل : 31061
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

Instagram