از همــــــــــه جـــــــــــا
علمی - آموزشی
نگارش در تاريخ چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:منطق,استاد,شاگرد,حمام,کثیف,تمیز, توسط سروش منتظری

منطق

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟
استاد کمی فکر کرد و جواب داد: گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند؟ هردو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه! استاد گفت: نه، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدرآن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند ؟حالا پسرها می گویند : تمیزه! استاد جواب داد: نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید:خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه! استاد گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد وکثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟بچه ها با سر درگمی جواب دادند: هر دو! استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمامعادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست استاستاد در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق! خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!

نگارش در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:ثروت,کوروش کبیر,گزروس,غنیمت,جنگ,سرباز,مردم,پول,طلا,مال,ثروت,نگهبان , توسط سروش منتظری

 

ثروت واقعی کوروش کبیر
 
http://www.saaer.org/saaer/cyrus/cyrus%20(2).jpg

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.

نگارش در تاريخ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:انوشیروان,ساسانی,جوانمردی,کاخ کسرا,پیرزن,عدالت,ایوان مدائن, توسط سروش منتظری

جوانمردی

وقتی کارگزاران انوشیروان ساسانی در حال بنا کردن کاخ کسرا بودند به او اطلاع دادند که برای پیشبرد کار ناچارند برخی از خانه هایی که در نقشه بارگاه ساسانی قرار گرفته اند را نیز به قیمتی مناسب خریداری و سپس ویران کنند تا دیوار کاخ از آنجا بگذرد، اما در این میان پیرزنی هست که در خانه ای گلی و محقر زندگی می کند و علیرغم آنکه حاضر شده ایم منزلش را به صد برابر قیمت واقعی اش از او خریداری کنیم باز راضی نمی شود . چه باید کرد؟ انوشیروان گفت " از من نپرسید که چه باید کرد . خودتان بروید و بنا به رسم عدالت و روح جوانمردی که همهء ما ایرانیان داریم با او رفتار کنید ".

کسانی که از ویرانه های کاخ کسرا (ایوان مدائن) بر لب دجلهء عراق دیدن کرده اند حتما دیوار اصلی کاخ را هم دیده اند که در نقطه ای خاص به شکل عجیبی کج شده و پس از طی کردن مسیری اندک باز در خطی راست به جلو رفته است . این نقطه از دیوار همان جاییست که خانهء پیرزن تنها بود و بنای کاخ را به احترام حقی که داشت کج ساختند تا خانه اش ویران نشود و تا روزی هم که زنده بود همسایهء دیوار به دیوار پادشاه ماند . از آن زمان هزاران سال گذشته است اما دیوار کج کاخ کسرا باقی مانده است تا نشانهء روح جوانمردی مردم ایران و عدل پادشاهانشان در عهد ساسانی باشد.

دیوار کج کاخ کسرا بر جای مانده است تا یادآور آن پیرزن تنها و نماد روح جوانمردی مردم ساسانی و نشانهء عدل و عدالت انوشیروان باشد

همه مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخته شده است

 

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد و فقط یک سکه نا قابل در جیب داشت.
در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند . .با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد

پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت:
چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ.
پسرک در مقابل گفت:از صمیم قلب از شما تشکرمی کنم.
پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکو کار نیز بیشتر شد.
تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.. سالها بعد......
زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند.دکترهاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد.او بلافاصله بیمار را شناخت.
مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی به کار گیرد.مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید.
روز ترخیص بیمار فرا رسید.زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود . او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند.نگاهی به صورتحساب انداخت

جمله ای به چشمش خورد.


همه مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخته شده است“.
  

امضا دکتر هاروارد کلی

نگارش در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:بازی روزگار,پروفسور,حسابی,پدر,فیزیك,ایران,عاشق,تلاش, توسط سروش منتظری

بازی روزگار

از دلنوشته های پروفسور حسابی (پدر فیزیك ایران)
بازی روزگار را نمی فهمم!من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری
مرا... و همه ما تنهاییم!داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا می
شوند،این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند.همیشه هر چیزی را که دوست
داریم به دست نمی آوریم،پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم دوست بداریم.انسان،
عاشق زیبایی نمی شود،بلكه آنچه عاشقش می شود در نظرش زیباست!
انسان های بزرگ دو دل دارند؛دلی که درد می کشد و پنهان است و دلی که میخندد و
آشکار است.
همه دوست دارند که به بهشت بروند،ولی کسی دوست ندارد که بمیرد ... !
عشق مانند نواختن پیانو است،ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری.
سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد،پس به جای آنکه جای کسی را
بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.‏‏
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛محبتشان نسبت به یکدیگر
نامحدود می شود.
عشق در لحظه پدید می آیدو دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت
میان عشق و دوست داشتن است.
راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود :
انسان چیست ؟شنبه: به دنیا می آید.یكشنبه: راه می رود.دوشنبه: عاشق می شود.سه
شنبه: شكست می خورد.چهارشنبه: ازدواج می كند.پنج شنبه: به بستر بیماری می
افتد.جمعه:
می میرد.
 
گرد آورنده مطلب بالا کمی بی دقتی کرده، تمامی مطالب بالا از دکتر حسابی نیست.
اما جملات، بسیار زیبا و دلنشین است که جای تأمل دارد

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 689
بازدید ماه : 760
بازدید کل : 31817
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

Instagram